اخبار فناوری و شبکه

اخبار فناوری و شبکه

تازه های شبکه و IT
اخبار فناوری و شبکه

اخبار فناوری و شبکه

تازه های شبکه و IT

عاشقانه های ابتهاج-2

نمی دانم چه می خواهم بگویم 
 زبانم در دهان باز بسته ست

 در تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته ست

نمی دانم چه می خواهم بگویم 
غمی در استخوانم می گدازد 
خیال ناشناسی آشنا رنگ 
 گهی می سوزدم گه می نوازد 

گهی در خاطرم می جوشد این وهم 
 ز رنگ آمیزی غمهای انبوه
که در رگهام جای خون روان است 
 سیه داروی زهرآگین اندوه 

 فغانی گرم وخون آلود و پردرد 
 فرو می پیچیدم در سینه تنگ 
 چو فریاد یکی دیوانه گنگ 
 که می کوبد سر شوریده بر سنگ 

سرشکی تلخ و شور از چشمه دل 
 نهان در سینه می جوشد شب و روز 
 چنان مار گرفتاری که ریزد 
 شرنگ خشمش از نیش جگر سوز 

پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج و گمراه 
 چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه

درون سینه ام دردی ست خونبار
 که همچون گریه می گیرد گلویم 
غمی ‌آشفته دردی گریه آلود
نمی دانم چه می خواهم بگویم

 

 

از : هوشنگ ابتهاج

رنج دیرینه

حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست

آه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست

 

این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم

که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست

آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر

انتظار مددی از کرم باران نیست

 

به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت

آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست

این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست 

گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست

 

رنج دیرینه انسان به مداوا نرسید

علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست

 

صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع

لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست

تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد

هر تنک حوصله را طاقت این طوفان نیست

 

" سایه " صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز

ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست

 

 

از : ه . الف . سایه


عاشقانه های ابتهاج

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست

 

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک

جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

 

این قافله از قافله سالار خراب است

اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست

 

تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست

 

من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما

آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست

 

آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست

 

امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست

فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

 

در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است

وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست

 

از : هوشنگ ابتهاج